آخرین اخباراسلایدشوافغانستانتحلیلروند صلحسیاست

استراتژی پاکستان در استفاده از طالبان: نیم‌ قرن ترور؟

پاکستان کشوری است که مشروعیت‌اش با بحران اعتماد روبرو است. بیشتر از طالبان، روان‌پریشی ملی پاکستان است که هر فرصتی برای صلح در افغانستان را از بین می‌برد. هیچ میان‌بٌری وجود ندارد. تا زمانی که ایالات متحده و جامعه جهانی به طور مستقیم به این مشکل رسیدگی نکنند، هیچ کنفرانس صلحی نمی‌تواند موفق شود

ماه آینده، حکومت افغانستان و طالبان نشستی را در استانبول برای آوردن صلح در افغانستان دایر می‌کنند. مسئله اصلی شکل دولت افغانستان است: آیا نظام جمهوری اسلامی با یک رییس جمهور منتخب باقی می‌ماند، همان‌طور که در دو دهه پیش بوده است یا طبق خواسته طالبان امارت اسلامی با رهبر مذهبی انتصاب‌شده خواهد بود؟ در نهایت، این سئوال نه در شورش طالبان که با مداخله ناتو پس از ۱۱/۹ سپتمبر آغاز شد، ریشه دارد و نه در ظهور طالبان در سال ۱۹۹۴، بلکه بیشتر در بنگلادیش (یا پاکستان شرقی همان‌طور که آن زمان خوانده می‌شد) ریشه دارد.

پنجاه سال پیش، کمی بعد از نیمه‌شب، شیخ مجیب‌الرحمن بنیان‌گذار اتحادیه عوامی در پاکستان شرقی، استقلال بنگلادیش را اعلام کرد. وی چند دقیقه پیش از آن که ارتش پاکستان وی را دستگیر کند، اعلام کرد: «از امروز بنگلادیش مستقل است. من از مردم بنگلادیش می‌خواهم هر جا که هستید و هر آنچه در دست دارید، تا آخرین ارتش اشغال‌گر مقاومت کنید. جنگ شما باید ادامه یابد تا آخرین سرباز ارتش اشغال‌گر پاکستان از خاک بنگلادیش اخراج و پیروزی نهایی حاصل شود».

ساعاتی قبل، ارتش پاکستان «عملیات جستجو»ی خود را را‌ه‌اندازی کرده بود و گروه‌های مرگ را در پاکستان شرقی رها کرده بود تا به چالش‌های آن ولایت در برابر برتری پاکستان غربی پایان دهد. یحیی خان رییس جمهور پاکستان این منطق را بیان کرد: «سه میلیون آن‌ها را بکشید و بقیه در مشت ما خواهد بود.» بنگلادیش مقاومت کرد، اما تلفات بسیار زیاد بود. طی یک سال، بین سه صد هزار تا سه میلیون بنگالی جان خود را از دست دادند. اگر فقط یک میلیون کشته می‌شد، باز هم این رقم دو برابر تلفات جنگ داخلی سوریه می‌بود که تنها در یک سال صورت گرفته، نه در طول یک دهه.

سرانجام، فداکاری‌ آن‌ها – و کمک‌های هند – به بنگلادیشی‌ها کمک کرد تا به موفقیت برسند. در ۱۶ دسمبر ۱۹۷۱ میلادی، با حرکت یک قلم، جنرال «امیر عبدالله خان نیازی» فرماندار پاکستان شرقی به جنرال «جاگجیت سینگ آرورا» فرمانده مشترک نیروهای هندی و بنگلادیشی تسلیم شد و پاکستان اسقتلال بنگلادیش را تأیید کرد. «رحمان» پس از آزادی از زندان پاکستان رییس جمهور بنگلادیش و سپس نخست‌وزیر آن شد.

برای پاکستان، از دست دادن بنگلادیش یک فاجعه بود. محمدعلی جناح رهبر دیرین مسلم لیگ سراسر هند و پدر بنیان‌گذار پاکستان، کشور جدید را به عنوان سرزمینی برای مسلمانان می‌دید؛ کشوری مبتنی بر دین و نه قومیت. جدایی پاکستان شرقی به دلیل تشدید شکایات اساساً قومی، حمله به هویت اصلی پاکستان بود. از این گذشته، پیش از استقلال بنگلادیش، بنگالی‌ها فقط یکی از جوامع قومی برجسته در پاکستان بودند که می‌خواستند هویت قومی را بالاتر از هویت ملی پاکستان قرار دهند: به طور مثال، بلوچ‌ها از ورود اجباری شان به پاکستان در زمان تجزیه هند ناراضی بودند. بسیاری از پشتون‌ها نیز برای پیوستن به برادران شان در افغانستان – در پشتونستان بزرگ – شورش‌هایی در سطح پایین به راه انداختند که در آن، آن‌ها مانند پاکستان بیشتر از یک اقلیت در میان سایر اقوام خواهند بود.

در حالی که رهبران پاکستان ممکن باری به جنبش‌های قومی به دید آزاردهنده می‌دیده‌اند، اما با از دست دادن بنگلادیش – نصف جمعیت پاکستان – آن‌ها این موضوع را به عنوان یک تهدید وجودی می‌بینند. رهبران سیاسی و ارتش پاکستان برای ایمن‌سازی این کشور در برابر آسیب‌های بیشتر، اگر حامی جنبش‌های اسلامی تندرو نباشند، تشویق‌گر بوده‌اند. منطق ساده بود: هر قدر فرد مذهبی‌تر باشد، هویت قومی خود را تابع اسلام می‌کند. بنابر این، اسلام‌گرایی می‌تواند عاملی باشد که پاکستان را حفظ کند. وقتی پاکستان در سال ۱۹۷۱ بنگلادیش را از دست داد، نهصد حوزه علمیه مذهبی در پاکستان وجود داشت. با ختم ریاست‌ جمهوری ضیاءالحق در سال ۱۹۸۸، این حوزه‌ها به طور رسمی تقریباً ده‌برابر شده بود، تعدادی که بیش از ۲۵ هزار مدرسه مذهبی ثبت‌ناشده را شامل نمی‌شد.

وقتی شوروی افغانستان را اشغال کرد، زخم‌های از دست دادن بنگلادیش هنوز تازه بود، اما رهبری پاکستان فرصتی دید: ایالات متحده می‌خواست تجاوز شوروی را عقب بزند، اما این کار را به تنهایی نمی‌توانست. افغانستان محاط به خشکه بود. ایران دیپلمات‌های امریکایی را گروگان گرفته بود. این امر باعث شد پاکستان تنها راه برای کمک به مقاومت افغانستان باشد. رهبران پاکستان معامله شیطانی کردند: ایالات متحده سلاح را تأمین خواهد کرد و سعودی‌ها پول، اما عوامل پاکستان آن‌ها را توزیع خواهد کرد. پاکستان به طور سیتماتیک به اصطلاح «هفت پشاور» را، مجموعه‌ای از سیاسیون اسلام‌گرای افغانستان را تمویل و گروه‌های معتدل و دنیا‌دیده را فراموش کرد. برخی از این شخصیت‌های مجاهد مانند گلبدین حکمتیار بعداً با طالبان (و رجب طیب اردوغان جوان و رییس جمهور امروزی ترکیه) کار خواهند کرد. سایرین، شخصیت‌های کلیدی در اتحاد شمال و دولت پسا-۲۰۰۲ افغانستان شدند. سازمان اطلاعاتی پاکستان (آی‌اس‌آی) امیدوار بود هر کدام آن‌ها روی همبستگی مذهبی بیشتر تمرکز کنند تا الحاق‌گرایی قومی.

بعد از خروج شوروی و عدم حضور موثر فشار امریکایی‌ها از سوی دولت‌های بی‌میل جورج دابلیو بوش و بیل کلینتون، آی‌اس‌ای مشتاقانه از حکمتیار – اسلامی‌ترین – پشتیبانی کرد. با این حال، مشکل حکمتیار این بود که او یک جامعه‌شناس بود/است. او ممکن است در میان مردم افغانستان ترس ایجاد کند، اما احترام مردم را با خود ندارد. وقتی طالبان وارد صحنه شدند، در ابتدا به عنوان یک جنبش بومی هوشیار از از افراط و تفریط جنگ‌سالاران مانند حکمتیار محافظت می‌کرد و نشان دادند که می‌توانند قدرت را حفظ و آن را تحکیم ببخشد.

شاید دولت بایدن به دنبال ختم طولانی‌ترین جنگ امریکا باشد، اما برای پاکستان، هدف متفاوت است. از دیدگاه اسلام‌آباد و آی‌اس‌آی، یک افغانستان باثبات تحت حاکمیت یک دولت ملی‌گرا، تهدید وجودی برای دولت پاکستان محسوب می‌شود. یک افغانستان اسلام‌گرا تحت نفوذ پاکستان راه‌حل ایده‌آل برای آی‌اس‌آی است، اما در عدم آن، افغانستان شورش‌زده دایما بی‌ثبات که خواهد بود.

پاکستان کشوری است که مشروعیت‌اش با بحران اعتماد روبرو است. بیشتر از طالبان، روان‌پریشی ملی پاکستان است که هر فرصتی برای صلح در افغانستان را از بین می‌برد. هیچ میان‌بٌری وجود ندارد. تا زمانی که ایالات متحده و جامعه جهانی به طور مستقیم به این مشکل رسیدگی نکنند، هیچ کنفرانس صلحی نمی‌تواند موفق شود. فراموشی تاریخی ممکن است یکی از ویژگی‌های ایالات متحده باشد، اما در جنوب آسیا، واقعیت‌ها مهم است.

نویسنده

میشل روبین

نوشته های مشابه

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا