آخرین اخبارافغانستانتحلیلسیاستمقالات علمی-تحقیقی

افغانستان و شکست امپراتوری‌ها؛ شکستن داس و خرد شدن چکش شوروی(۱۷)

تفاوت امپراتوری شوروی در اشغال افغانستان، که می‌توان آن را پس از حمله اسکندر مقدونی و چنگیزخان مغول و دولت انگلستان، چهارمین یورش به افغانستان و اشغال آن تلقی کرد، حدود نُه سال طول کشید. نه تنها شوروی به اهداف خود نرسید. نتوانست افغانستان را به عنوان یکی از کشورهای اقمار خود، در جهان سوسیالیزم قرار دهد، بلکه با مقاومت مردم افغانستان، هیبت و اِعمال اراده شوروی با تردید و پرسش روبرو شد. از سوی دیگر هم ساختار اتحاد شوروی از درون آب می‌شد و غول عظیم الجثه گچی، تکه تکه می‌شد و برخاک می‌ریخت. شعارهایی در جمهوری‌های اتحاد شوروی علیه گورباچف و لنین و استالین و حزب کمونیست شنیده می‌شد که تا مدتی پیش از آن مطلقاً به ذهن کسی خطور نمی‌کرد که خیابان های مسکو و میدان سرخ شاهد شعار مرگ بر کمیته مرکزی حزب کمونیست باشد. اتحاد شوروی مثل خیمه‌ای از خیال و پوشال فروریخت. پرده آهنین خواب و خیالی بیش نبود.

دشواری نوآوری های گورباچف از این جهت بود که کار بیمار و سرنوشت شوروی از مداوا و پروستاریکا و گلاسنوست گذشته بود. نسخه شفای گورباچف بر شدت واکنش بیماری افزود و: «از قضا سرکنگبین صفرا فزود» تا گورباچف خواست تفسیر خود را از دگرگونی و تغییر در نظام سیاسی و اجتماعی و اقتصادی شوروی بیان کند، نظام شوروی بر سرش آوار شد. واقعیت این بود که مردمان به جان آمده و خفقان زده اتحاد شوروی، در جمهوری های مختلف وقتی دریچه تنفسی یافتند به سوی هوای تازه هجوم آوردند، دیگر نمی شد واکنش و هجوم مردمان را مدیریت کرد. جمهوری‌ها تک تک اعلام استقلال و جدایی از اتحاد شوروی می‌کردند. تا نوبت به روسیه رسید. روسیه بدون اتحاد شوروی! یا اتحاد شوروی بدون روسیه، یعنی پیکری بدون قلب و بدون مغز، بدیهی است که برخاک می‌افتد. می‌بایست تغییر سیاسی در ساختار و استراتژی شوروی ده ها سال پیش، با شیبی ملایم انجام می‌شد. کارل پوپر در نفد شیوه افلاطون که مخالف هرگونه تغییر سیاسی و مدافع جامعه بسته بود، به این نکته توجه داشته است که :« درمانی که تجویز می‌کرد بدتر از دردی بود که سعی در علاج آن داشت».(۱۸)
مشکل گورباچف به عکس بود، او زمانی می‌خواست تغییر را مدیریت کند که تغییر مدیریت پذیر نبود. شیوه تغییر گورباچف و سیاست‌های سه گانه او:
بازسازی و نوسازی اقتصاد شوروی
دموکراسی سازی جامعه شوروی
شفافیت فضای تبلیغات و اندیشه و بیان
بسیار دیر شده بود. گورباچف غول را از توی قفس اتحاد شوروی بیرون آورد. در نخستین گام غول یقه گورباچف را گرفت و گلوی او را فشرد.
برژنف گمان می‌کرد با مشت آهنین می‌تواند از دکترین خود حفاظت کند و اراده شوروی را در جهان سوسیالیزم و انترناسیونالیزم کارگری اعمال کند. افغانستان سومین کشوری بود که در دوران رهبری ۱۸ ساله او توسط ارتش شوروی اشغال شده بود. اما هر اشغال، در واقع ضربه‌ای و تکانی تند به ساختار اتحاد شوروی بود. به تعبیر جلال الدین محمد بلخی:
پس به هر چیزی که دل خواهی سپرد
در نهان چیزی ز تو خواهند برد
شوروی مثل خرس‌های قطبی شده بود که می‌گویند به هنگام خواب طولانی و سنگین زمستانی از تکه‌هایی از گوشت خود تغذیه می‌کنند، منتها به سرعت گوشت نو می‌روید و پیکر خرس ترمیم می‌شود، اما شوروی از مرحله ترمیم ساختار و اصلاح ماهیت عبور کرده بود، روبه اضمحلال و فروپاشی بود. شاید یکی از دلایلش این بود که نه برژنف از مصالح و منافع جهان سوسیالیزم و حتی از جهان سوسیالیزم تعریف روشنی داشت و نه گورباچف از تغییرات مورد نظرش چشم اندازی روشن.
«اگر معنای واژه‌هایی را که به کار می بریم، به دقت و وضوح ندانیم، نمی توانیم در باره هیچ چیز به نحو سودمند بحث کنیم. بیشتر مباحث بیهوده ای که همه ما وقتمان را بر سر آن می کُشیم، عمدتا معلول این واقعیت است که هر کداممان نزد خود معانی مبهمی از الفاظی که به کار می بریم در نظر داریم و فرض را بر این قرار می دهیم که مخالفانمان نیز آن واژه ها را به همان معانی به کار می‌برند. اگر از اول الفاظ را تعریف کنیم بحث هایمان به مراتب سودمند تر خواهد بود…اگر سیاستمداران به موجب قانون اجبار پیدا می‌کردند تا هر لفظی را که می‌خواستند به کار ببرند تعریف کنند، تا حد زیادی از چشم همگان می‌افتادند.» (۱۹)

در دنیای نظر همین دشواری‌ها اتفاق می‌افتد، اما این اشکالات هنگامی که وارد ساحت اعمال اراده آنهم اراده‌ای که به سرنوشت کشورها و ملت‌ها ارتباط پیدا می‌کند دیگر اشتباه نیست، ویرانی و فاجعه به بار می‌آورد. پس از دشواری هایی که ارتش شوروی در افغانستان با آن روبرو شد، آکادمی نظامی فرونز (۲۰) تفسیر راهبردی از جنگ در افغانستان و دشواری‌های ارتش شوروی را برای تدریس به افسران شوروی تدارک دید. این گزارش توسط دانشگاه دفاع ملی واشنگتن ترجمه شده است. نکته کلیدی در این گزارش، غافلگیر شدن ارتش شوروی در افغانستان است. ارتش شوروی برای مقابله در شمال اروپا و یا شمال چین، آنهم در یک جنگ هسته‌ای تدارک شده و آموزش دیده بود. ناگاه خود را در افغانستان، در سرزمینی دیگر، آب و هوایی دیگر و دشمنی ناشناخته رویارو دیدند. ارتش لَخت و سنگین و کم تحرک شوروی در افغانستان، خود را در برابر مجاهدانی دید، که به سرعت برق از راه می‌رسیدند و مثل سایه ناپدید می‌شدند. تجربه اشغال آلمان شرقی و مجارستان و چکوسلواکی اصلاً به کار نیامده بود. در مناطق کوهستانی و دره‌های عمیق و پیچ در پیچ افغانستان، ابزار جنگی سنگین کارآمد نبود. ساختار و نظام ارتش شوروی متناسب با موقعیت نبود، افزون بر آن تاکتیک های جنگی کاملاً اشتباه بود.
مشکل دیگر، ارتش و یا دولت شوروی و یا کمیته مرکزی حزب کمونیست نمی‌توانست و نتوانست مردم را افناع کند که چرا بایست فرزندان و بستگان آنان در افغانستان کشته شوند؟ مگر افغانستان تهدیدی برای شوروی بود؟ (۲۱)

نویسنده

سید عطاءالله مهاجرانی

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا