آخرین اخبارتحلیلجهانسیاستمقالات علمی-تحقیقی

حمله ترامپیست‌ها به کانگرس؛ الگوی امریکایی دموکراسی تکه پاره شده است

مدل امریکایی مدت‌هاست که روبه‌زوال است. فضای سیاسی این کشور از اواسط دهه‌ ۱۹۹۰ به طور فزاینده‌ای چندقطبی و دچار یک بن‌بست ادامه‌دار شده است؛ بن‌بستی که به دولت اجازه‌ انجام حتی وظایف اساسی‌اش، مانند تصویب بودجه را هم نداده است

حمله‌ ۶ جنوری به کانگرس توسط عده‌ای متأثر از دونالد ترامپ رییس‌ جمهور سابق امریکا، سابقه‌ای شوم را در تاریخ سیاست این کشور رقم زد. از زمان جنگ داخلی امریکا به این سو، این کشور هیچ‌گاه دچار اشکال در انتقال مسالمت‌آمیز قدرت نشده بود؛ و هیچ نامزدی تا قبل از ترامپ تعمداً با نتایج انتخاباتی مخالفت نکرده بود که شواهد گسترده حاکی از آزاد و منصفانه برگزار شدن آن هستند.
این رویداد همچنان در فضای سیاسی امریکا انعکاس دارد، اما تأثیر آن فقط منحصر به داخل این کشور نیست، بلکه در سطح بین‌المللی نیز تأثیر گسترده‌ای داشته و نشانه‌ای از افول چشم‌گیر قدرت و نفوذ جهانی امریکا بوده است. ۶ جنوری را باید در چارچوب بحران جهانی لیبرال‌دموکراسی تحلیل کرد. طبق گزارش سال ۲۰۲۱ «آزادی در جهان» اندیشکده‌ [دولتی امریکایی] «خانه‌ آزادی»، دموکراسی اکنون ۱۵ سال متوالی است که در حال افول است و بخشی از بزرگ‌ترین پسرفت‌ها در این حوزه نیز سهم دو دموکراسی بزرگ جهان بوده است: ایالات متحده و هند. این در حالی است که از زمان انتشار آن گزارش تا کنون، در میانمار، تونس و سودان نیز شاهد کودتا بوده‌ایم؛ کشورهایی که پیش‌تر گام‌های امیدوارکننده‌ای به سوی دموکراسی برداشته بودند.

جهان از اوایل دهه‌ ۱۹۷۰ تا زمان بحران مالی سال ۲۰۰۸ شاهد افزایش چشم‌گیر تعداد نظام‌های دموکراتیک از حدود ۳۵ عدد به بیش از ۱۱۰ عدد بود. امریکا نقش حیاتیی در پدیده‌ای داشت که «موج سوم» دموکراسی‌سازی نامیده می‌شود. واشینگتن امنیت را برای متحدان دموکراتیکش در اروپا و شرق آسیا تأمین کرد و ریاست نظام اقتصادی جهانیی را عهده‌دار شد که روزبه‌روز بیش‌تر یکپارچه می‌شد و تولیدش در همان دوره به چهار برابر رسید.
با این وجود، پشتوانه‌ دموکراسی جهانی، موفقیت و دوام دموکراسی در خود امریکا بود؛ چیزی که «جوزف نای» دانشمند سیاسی امریکایی، نام آن را «قدرت نرم» گذاشته است. مردم در سرتاسر جهان به امریکا به عنوان نمونه‌ای نگاه می‌کردند که دلشان می‌خواست از آن الگوبرداری کنند: از دانشجویان [چینی در] میدان «تیان‌آن‌من» در سال ۱۹۸۹ گرفته تا معترضانی که در دهه‌های بعد از آن «انقلاب‌های رنگی» را در اروپا و خاورمیانه رهبری کردند.
افول دموکراسی در سراسر جهان تحت تأثیر عوامل پیچیده‌ای است. فرآیندهای جهانی‌سازی و تحولات اقتصادی، بسیاری از افراد را پشت سر [در فقر] جا گذاشته‌اند و میان متخصصانِ دارای تحصیلات عالی که در شهرها زندگی می‌کنند و ساکنان شهرهای کوچک‌تر با ارزش‌های سنتی‌تر، شکاف فرهنگی گسترده‌ای پدید آمده است. ظهور اینترنت، کنترول نخبگان بر اطلاعات را تضعیف کرده است: اگرچه ما همیشه بر سر ارزش‌ها با یک‌دیگر اختلاف‌نظر داشته‌ایم، اما اکنون در جهان‌های مختلفی زندگی می‌کنیم که «واقعیت» در آن‌ها کاملاً متفاوت است. و تمایل مردم به تعلق داشتن و تأیید کرامت‌شان، اغلب نیروی قوی‌تری از منافع شخصی اقتصادی آن‌هاست.

بنابراین، جهانِ امروز با جهانی که تقریباً ۳۰ سال پیش، وقتی شوروی سابق فروپاشید، تفاوت‌های بسیاری دارد. دو عامل کلیدی وجود داشتند که من [فوکویاما] آن زمان آن‌ها را دست‌کم گرفتم: اولاً، دشواری ساختِ نه‌تنها دموکراسی، بلکه همچنین یک دولت مدرن، بی‌طرف و غیرفاسد؛ و دوماً، احتمال زوال سیاسی در دموکراسی‌های پیشرفته.
مدل امریکایی مدت‌هاست که روبه‌زوال است. فضای سیاسی این کشور از اواسط دهه‌ ۱۹۹۰ به طور فزاینده‌ای چندقطبی و دچار یک بن‌بست ادامه‌دار شده است؛ بن‌بستی که به دولت اجازه‌ انجام حتی وظایف اساسی‌اش، مانند تصویب بودجه را هم نداده است. نهادهای امریکایی در این مدت با مشکلات واضحی دست‌وپنجه نرم کرده‌اند (از نفوذ پول در سیاست گرفته تا تأثیرات نظام رأی‌گیریی که زاویه‌اش با انتخابات دموکراتیک به طور فزاینده‌ای بیش‌تر و بیش‌تر می‌شود). با این حال، به نظر می‌رسد امریکا قادر به اصلاح خودش نیست. دوره‌های قبلی بحران، مانند جنگ داخلی و رکود بزرگ، موجب ظهور رهبرانی آینده‌نگر و نهادآفرین شدند؛ اما دهه‌های اول قرن بیست‌ویکم این‌گونه نبودند؛ دوره‌ای که در آن سیاست‌گذاران امریکایی دو فاجعه (جنگ عراق و بحران مالی با اعطای وام‌های «درجه دو») را رقم زدند؛ و دوره‌ای که سپس شاهد ظهور یک عوام‌فریب کوته‌بین با تکیه بر یک جنبش خشمگین پوپولیستی بود.

تا پیش از ۶ جنوری، شاید می‌شد این تحولات را به چشم رویدادهای عادی در سیاست امریکا دید؛ مانند اختلاف‌نظر درباره‌ تجارت، مهاجرت و سقط جنین. اما شورش آن روز نقطه‌ عطفی را رقم زد که در آن یک اقلیت چشم‌گیر از امریکایی‌ها نشان دادند حاضرند علیه اصلِ دموکراسیِ امریکایی بشورند و برای رسیدن به اهداف خود از خشونت استفاده کنند. چیزی که ۶ جنوری را به یک لکه‌ ننگ (و شکاف) نگران‌کننده بر دامن دموکراسی امریکایی تبدیل کرده، این است که جمهوری‌خواهان که نیم‌نگاهی به انتخابات سال ۲۰۲۴ دارند (زمانی که آقای ترامپ ممکن است به دنبال بازگشت [به عرصه‌ رقابت و قدرت] باشد)، نه‌تنها افرادی را محکوم نمی‌کنند که شورش ۶ جنوری را آغاز و در آن شرکت کردند، بلکه به دنبال عادی‌سازی این شورش و پاک‌سازی رده‌های مختلف حزبشان از آن‌هایی هستند که حاضر شدند حقیقت را درباره‌ انتخابات سال ۲۰۲۰ بگویند.
پیامدهای ۶ جنوری هنوز هم در صحنه‌ جهانی ادامه دارند. سال‌های سال، رهبران مستبد مانند ولادیمیر پوتین رییس‌ جمهور روسیه، و الکساندر لوکاشنکو رییس‌ جمهور بلاروس، به دنبال دستکاری در نتایج انتخابات و انکار اراده‌ مردمشان بوده‌اند. در طرف دیگر، نامزدهای شکست‌خورده در انتخابات‌های نظام‌های دموکراتیک نوپا اغلب مدعی تقلب انتخاباتی در رأی‌گیری‌هایی شده‌اند که عمدتاً آزاد و منصفانه بوده‌اند. این اتفاق، سال گذشته [۲۰۲۱]، در پرو رخ داد، زمانی که «کیکو فوجیموری» شکست خود در دور دوم انتخابات ریاست ‌جمهوری مقابل «پدرو کاستیلو» را نپذیرفت. ژائیر بولسونارو رییس‌جمهور برازیل، نیز با حمله به عملکرد نظام رأی‌گیری در کشورش، زمینه را برای مخالفت با نتیجه‌ انتخابات ریاست ‌جمهوری امسال این کشور چیده است؛ دقیقاً همان‌طور که آقای ترامپ ماه‌های منتهی به انتخابات ریاست‌ جمهوری سال ۲۰۲۰ امریکا را صرف تضعیف اعتماد عمومی به «آرای پستی» [رأی‌گیری از طریق صندوق‌های پست] کرد.
تا پیش از ۶ جنوری، شرارت‌هایی از این دست را رفتارهای دموکراسی‌های جوان و ناقص تلقی می‌کردند و امریکا در مواجهه با چنین رفتارهایی سَری از روی تأسف تکان می‌داد. این در حالی است که اکنون این اتفاق در داخل خود امریکا رخ داده است. اعتبار امریکا به عنوان الگوی عملی یک دموکراسی خوب تکه‌پاره شده است.
۶ جنوری به خودی خود به اندازه‌ کافی بد هست، اما پیامدهای بالقوه‌ آن ممکن است حتی از این هم خطرناک‌تر باشند. دو کشور مستبد و در حال ظهور، پیشتاز پسرفت دموکراسی در جهان بوده‌اند: روسیه و چین. هر دوی این قدرت‌ها ادعاهای «الحاق طلبانه» درباره‌ قلمرو ملت‌های دیگر دارند [یعنی خواستار تصرف دوباره‌ سرزمین‌هایی هستند که به لحاظ تاریخی به کشورشان تعلق داشته است]. پرزیدنت پوتین علناً اعلام کرده که اعتقادی به مشروعیت اوکراین به عنوان یک کشور مستقل ندارد، بلکه آن را بخشی از یک روسیه‌ بسیار بزرگ‌تر می‌داند؛ و سربازانش را در مرزهای این کشور جمع کرده و دارد امتحان می‌کند ببیند واکنش‌های غرب به حمله‌ احتمالی‌اش علیه اوکراین چیست. شی، رییس‌ جمهور چین، نیز تأکید کرده که تایوان باید در نهایت به این کشور بازگردد و رهبران چینی استفاده از نیروی نظامی در صورت لزوم را هم منتفی ندانسته‌اند. یک عامل کلیدی در هرگونه تجاوز نظامی آینده توسط هر یک از این کشورها، نقش بالقوه‌ امریکا خواهد بود. واشینگتن تضمین‌های امنیتی روشنی به اوکراین و تایوان نداده، اما از نظر نظامی و ایدئولوژیک از تلاش‌های این دو کشور برای تبدیل شدن به دموکراسی‌های واقعی حمایت کرده است.
اگر جنبشی در محکومیت وقایع ۶ جنوری درون حزب جمهوری‌خواه به راه افتاده بود (همان‌طور که این حزب سال ۱۹۷۴ بالأخره ریچارد نیکسون را رها کرد، شاید می‌توانستیم امیدوار باشیم که امریکا از دوران ترامپ گذر کند. اما این اتفاق رخ نداده و دشمنان خارجی ما، مانند روسیه و چین، با شادی زایدالوصفی به تماشای این وضعیت نشسته‌اند. وقتی مسائلی مانند واکسیناسیون و زدنِ ماسک، تا این اندازه سیاسی و تفرقه‌انگیز شده‌اند، تصور کنید هرگونه تصمیمی در آینده برای ارائه‌ (یا عدم ارائه‌) حمایت نظامی از اوکراین یا تایوان چه سرنوشتی خواهد داشت. آقای ترامپ اجماع دوحزبی از اواخر دهه‌ ۱۹۴۰ به این سو بر سر حمایت قدرتمند امریکا از نقش لیبرال بین‌المللی‌اش را تضعیف کرد و پرزیدنت بایدن نیز هنوز نتوانسته این اجماع را دوباره برقرار کند.

بزرگ‌ترین نقطه‌ ضعف امروز امریکا اختلافات داخلی است. کارشناسان محافظه‌کار برای پیدا کردن یک مدل جایگزین [به جای مدل حکومت‌داری کنونی در این کشور] به مجارستانِ غیرلیبرال سفر کرده‌اند، و تعداد ناامیدکننده‌ای از جمهوری‌خواهان، امروزه دموکرات‌ها را تهدیدی بزرگ‌تر از روسیه می‌دانند. امریکا قدرت اقتصادی و نظامی عظیمی دارد، اما این قدرت در غیاب یک اجماع سیاسی داخلی بر سر نقش بین‌المللی این کشور، غیر قابل ‌استفاده است. اگر امریکایی‌ها اعتقادشان به جامعه‌ای باز، همه‌شمول و لیبرال را از دست بدهند، ظرفیت امریکا برای نوآوری و پیشتازی به عنوان قدرت برتر اقتصادی جهان نیز کاهش خواهد یافت. ۶ جنوری شکاف‌های درون ایالات متحده را تثبیت و تعمیق کرد و به همین دلیل هم طی سال‌های آینده پیامدهایش در سراسر جهان همچنان انعکاس خواهد داشت.

نویسنده

فرانسیس فوکویاما

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا