آخرین اخبارادبیاتفرهنگ و دانشمقالات علمی-تحقیقی

شکل‌های زندگی: زولا، هضم در ساختار

اگر زولا امروز زنده بود، چه چیز یا چه کسی را متهم می‌کرد؟ آیا اساساً ساختار‌های پیچیده فعلی و انتزاعیات غول‌آسایی که بر سرنوشت انسان‌ها حاکم‌اند، امکان برآشفتن انسان را ممکن می‌کنند؟ یعنی زولا می‌تواند اتهامات خود را متوجه ساختار‌های موجود کند بی‌آنکه هضم همان انتزاعیات و ساختار‌ها نشود؟

زولا هرگز درباره زولا نمی‌نویسد؛ بلکه به موضوعات مهم‌تری می‌پردازد؛ مانند بازار‌های بورس، معادن زغال‌سنگ، فروشگاه‌های بزرگ و وقایعی مانند ۱۸۷۰ در فرانسه و مواردی مشابه. به نظر زولا این موضوعات از نوشتن درباره خود اهمیت بیشتری دارد؛ زیرا می‌توان با «فاصله» به آن‌ها نگریست. به نظر زولا برای آنکه مسئله‌ای به‌عنوان موضوع، مورد مطالعه قرار گیرد، لازم است با فاصله به آن نگریسته شود. زولا از فاصله عمیق میان مشاهده‌کننده -سوژه- و موضوع مورد مشاهده –ابژه- آگاه بود. به نظر او این فاصله میان کسی که می‌بیند و چیزی که دیده می‌شود، امری طبیعی است و همواره وجود دارد؛ اما بسیاری نویسندگان می‌کوشند تا آن را به کمک تخیل پر کنند، حال آنکه این فاصله را می‌توان با انبوهی از مشاهدات، مدارک و مستندات توصیف کرد.
توصیفات زولا، نقشی مهم در آثار او ایفا می‌کنند. این توصیفات مانند توصیف انواع پنیر در داستانی به نام «شکم پاریس» یا مثلاً توصیف دقیق و توأم با جزئیات ویترین یک مغازه، البته وجه «داستانی» قضیه را بیشتر می‌کند و آن را از بیان سرد و خشک موضوع جدا می‌کند؛ اما منظور زولا از این قبیل توصیفات عینی بیان زندگی به صورت آنچه هست، است.
زولا در تعریف ناتورالیزم/نچرلیزم آن را کاربرد روش تجربی در ادبیات می‌نامد؛ اما تعریفی که از تجربه ارائه می‌دهد، جز مشاهده محض معنای دیگری پیدا نمی‌کند. این مشاهده محض مبتنی بر مواردی کاملاً مشخص است که می‌توان به صورت «مسئله» به آن نگریست؛ مسئله‌ای که با ممارست و دقت می‌توان در نهایت آن را حل کرد. حل‌کردن مسئله از نظر زولا پاسخی روشن به کوشش نویسنده‌ای است که می‌کوشد با «فاصله» به اطراف خود نگاه کند تا واقعیت را چنان‌که هست، مشاهده کند.
زولا اگرچه نوشته‌های خود را در مجموع، کاربردِ روش تجربی در ادبیات می‌داند؛ اما تجربه‌ای که از آن می‌گوید، در نهایت حول «مسئله» ساخته و پرداخته می‌شود. به بیان روشن‌تر، آنچه زولا را به جانب مسئله می‌کشاند، تجربه نیست؛ بلکه مسئله است که او را به سوی تجربه می‌کشاند. در اینجا تفاوتی مهم میان «تجربه» و «مسئله» وجود دارد، به این معنا که هر «مسئله» در نهایت مسئله‌ای است که با اتکا به مدارک و مستندات که تجربه نیز شامل همان مستندات است، به راه‌حل منتهی می‌شود؛ اما تجربه به صرف تجربه همواره در هاله‌ای از ابهام و شک قرار می‌گیرد و به همان اندازه توأم با نبود قطعیت است. به‌ همین‌ دلیل فرد صاحب تجربه و حتی ملت صاحب تجربه ممکن است همان اشتباهات گذشته را تکرار کنند.
زولا نویسنده‌ای است که زشتی‌های دنیا را عریان می‌کند و بسیاری به‌ همین ‌دلیل او را سرزنش می‌کنند؛ اما سرزنش آنان تأثیری بر زولا ندارد. او واقعیت را نمایان می‌کند. به نظر زولا زشتی‌های شرایط اجتماعی گاه تا به آن حد است که انسان‌ها را در موقعیتی قرار می‌دهد که هیچ گیاه یا حیوانی که فاقد درک انسانی است، نمی‌تواند آن زشتی را تجربه کند. زولا زشتی و پستی را در انواع و اقسام آن نشان می‌دهد. ابتدا همه چیز با فقر و بی‌کاری آغاز می‌شود و سپس به جا‌هایی منتهی می‌شود که تنها تخیل زولا می‌تواند عمق فلاکت را نمایان کند.
رمان «آسومورا» نمونه‌ای از فلاکت و زشتی در زندگی کارگران است. او در این رمان به تأثیر فقر و الکل در زندگی کارگران می‌پردازد. صراحت زولا در «آسومورا» تا به آن حد است که بعضی از منتقدان چپ‌گرا زولا را «بابت افترا‌زدن به کارگران سرزنش می‌کنند».
«دنیا سیاهچاله‌ای تهی است»، این عبارتی است که زولا بار‌ها تکرار می‌کند. او بعینه مشاهده می‌کند که ثروت افسانه‌ای در یک سو انباشته می‌شود و در سوی دیگر فلاکت و فقر بیشتر می‌شود؛ آن‌هم در شرایطی که سوداگران با عوام‌فریبی منفعت شخصی خود را با منفعت عمومی مترادف نشان می‌دهند. نگاه زولا به یک تعبیر نگاهی ساختاری است. او سیستماتیک به ساختار حاکمه فرانسه توجه می‌کند و در همان حین شاهد به‌ وجود‌ آمدن نوعی جدید از سرمایه مالی می‌شود که در پیوندی تنگاتنگ با دستگاه دولتی قرار می‌گیرد. به نظر زولا این پیوندی ناگزیر است. او در رمان «سهم سگان شکاری» بر این ارتباط متقابل ساختاری تأکید می‌کند.
زولا در آخرین سال‌های قرن نوزدهم در توصیف اتفاقات پرشتابی که پیرامونش می‌گذرد، می‌نویسد: «انگار شاهد صحنه‌ای فوق طبیعی هستم. رودخانه‌ها به عقب جریان پیدا می‌کنند و به سرچشمه‌های‌شان برمی‌گردند و زمین دوباره زیر هرم آفتاب می‌خشکد… فرانسه بزرگوار به ته پرتگاه سقوط افتاده است».

با وجود توصیفات درخشان زشتی و با آنکه خواننده در وهله نخست گمان می‌برد با نویسنده‌ای بدبین روبه‌رو شده است، زولا برخلاف انتظار نویسنده‌ای خوش‌بین است. از‌جمله دلایل خوش‌بینی زولا به روشی برمی‌گردد که او در نگارش رمان‌هایش از آن بهره می‌گیرد. به این معنا که او در نهایت زندگی را «مسئله»‌ای می‌داند که می‌توان بر تناقضات و مجهولات آن فائق آمد و راه‌حلی برای‌شان پیدا کرد. زولا در مقام نویسنده این راه‌حل را نمایاندن واقعیت‌هایی می‌پندارد که در پس پرده پنهان است و در وهله نخست به چشم نمی‌آید.
زندگی زولا، زندگی پرماجرایی است و همین‌طور مرگ او «مسئله»‌ای است که می‌توان به جست‌وجوی حل آن برآمد. زولا به‌ عنوان نویسنده از معدود نویسندگان زمانه خود بود که آثارش در زمان حیاتش به تیراژ‌های نزدیک به صد هزار انتشار می‌یافت و موقعیت مالی خوبی برای او به ارمغان می‌آورد. علاوه‌ بر ‌آن، زولا در مواقعی گاه مستقیماً به حیات پرتلاطم سیاسی فرانسه وارد می‌شد. نامه مشهور «من متهم می‌کنم» قبل از هر چیز اعلام مواضع سیاسی او است. زولا در این نامه به دفاع از دریفوس می‌پردازد و او را مبرا از اتهامات، خیانت و جاسوسی می‌داند.
در‌عین‌حال زولا با انتشار نامه «من متهم می‌کنم» ورود پدیده نوظهور روشنفکری در حیات سیاسی و اجتماعی فرانسه و جهان را اعلام می‌کند. انتشار این نامه اگرچه در ابتدا تبعید به انگلستان و بحران مالی ناشی از سقوط آثارش در فرانسه را به همراه آورد؛ اما سرانجام در پی تبرئه دریفوس از اتهام خیانت، زولا با افتخار به فرانسه بازمی‌گردد و در پی آن با خوش‌بینی بیشتری به اتفاقات پیش‌رو توجه نشان می‌دهد.
ایده «حقیقت در حرکت» واکنش او به پیروزی در ماجرای دریفوس است، از آن پس او با امید به افق‌های پیش‌رو می‌نگرد. «.. من هشیارم، شب و روز تا چه در افق پدیدار شود و در حقیقت من سرسختانه امیدوارم که حقیقت خیلی زود از آن سوی کشتزار‌هایی که آینده در آن‌ها می‌روید، پدیدار شود و من همچنان منتظرم».
ضربات سرنوشت آن‌گاه وارد می‌شود که آدمی انتظار آن را ندارد: بیست‌و‌نه سپتامبر ۱۹۰۲ زولا و همسرش از خانه ییلاقی خود در پاریس بازمی‌گردند. «چون هوا سرد بود بخاری دیواری را روشن کردند و به خواب رفتند؛ اما دودکش از بالا بسته بود و گاز مونوکسید‌کردن در اتاق پخش شد، صبح وقتی هیچ‌یک از اتاق بیرون نیامدند، مستخدم‌های خانه در را گشودند و زولا را کف زمین یافتند که گویی برای گشودن پنجره خیز برداشته بود، همسر زولا در بیمارستان نجات یافت؛ اما زولا با وجود گرفتن سه ساعت تنفس مصنوعی دیگر به هوش نیامد. او در ۶۲‌سالگی از دنیا رفت».
مرگ زولا سال‌ها در پرده‌ای از ابهام بود اما سرانجام مسئله مرگ زولا که بی‌شباهت به معما‌های کارآگاهی نبود، حل می‌شود: کارگری به نام هانری بورونفوس که مخالف دریفوس بود و زولا را عامل تبرئه دریفوس می‌دانست، لوله بخاری خانه زولا را با قیر مسدود می‌کند که در نهایت این مسئله باعث خفگی زولا می‌شود. هانری بورونفوس بعد از ارتکاب به قتل نام خود را به امیل تغییر می‌دهد و یک‌شبه طرف رسمی معاملات تجاری وزارت جنگ می‌شود: طنزی تلخ که شباهت به رمان‌هایی دارد که زولا دهه‌ها قبل از مرگ خود نوشته بود، گویی زولا پیشاپیش آینده خود را پیش‌بینی کرده بود.
مجله «نوول ابسرواتور» در سالمرگ زولا سؤالاتی را درباره نقش ادبیات در شرایط کنونی مطرح کرده بود. همچنین از نویسندگان پرسیده بود که «شما به‌عنوان نویسنده امروزین چه چیزی را متهم می‌کنید؟». اشاره نوول ابسرواتور آشکارا به نامه مشهور «من متهم می‌کنم» زولا درباره قضیه دریفوس است. مخاطب نوول ابسرواتور نه ‌فقط نویسندگان، بلکه می‌تواند خود زولا باشد؛ یعنی اگر زولا امروز زنده بود، چه چیز یا چه کسی را متهم می‌کرد؟ آیا اساساً ساختار‌های پیچیده فعلی و انتزاعیات غول‌آسایی که بر سرنوشت انسان‌ها حاکم‌اند، امکان برآشفتن انسان را ممکن می‌کنند؟ یعنی زولا می‌تواند اتهامات خود را متوجه ساختار‌های موجود کند بی‌آنکه هضم همان انتزاعیات و ساختار‌ها نشود؟

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا