آخرین اخبارافغانستانتحلیلترجمهسیاست

غرور امریکایی؛ عواقب فاجعه‌بار اشغال افغانستان ادامه دارد

در اوایل سال ۲۰۲۰، با تصور این‌که در آن سال دوباره به عنوان رییس جمهور انتخاب خواهد شد، آقای ترامپ وزیر امور خارجه خود را برای مذاکره درباره خروج مسالمت‌آمیز تقریباً تمام نیروهای امریکایی و پایان دادن به اشغالگری ایالات متحده اعزام کرد. دیپلمات‌های آقای ترامپ با دولت افغانستان مذاکره نکردند، بلکه با حکومت در انتظار – طا-لبان – مذاکره کردند

«باد کاشته‌اند و گردباد درو خواهند کرد(تاوان اعمال بد خود را می‌دهند» – هوشع ۸: ۷٫

شکست ۲۰ ساله اشغال افغانستان توسط ایالات متحده در امریکای دوره رییس جمهور بایدن نیز ادامه دارد.

این فاجعه زمانی آغاز شد که رییس جمهور جورج دبلیو بوش – که عمیقاً تحت تأثیر اطلاعاتی بود که به آن توجه نکرد و در نتیجه بدون هیچ مانعی باعث انجام حملات ۱۱ سپتمبر شد – مردم امریکا و کانگرس و اکثر متحدان مان را متقاعد کرد باید به افراد بدی که افغانستان را در اوایل این قرن اداره می‌کردند درسی داد؛ چه آن‌ها حملات ۱۱ سپتمبر را امکان‌پذیر یا تسهیل کرده باشند یا نکرده باشند.

هیولاهای اخلاقی آقای بوش به نام انتقام، بازدارندگی و آزادی تطبیق شد، اما در حقیقت، این غرور امریکایی بود.

پیشینه حملات چه بود؟

آقای بوش – که چند روز پس از حملات ۱۱ سپتمبر می‌دانست این حملات توسط دوستانش سعودی‌ها انجام شده و هزینه آن را پرداخته اند – معتقد بود که با مقصر دانستن افغانستان، تخریب این کشور کشتن صدها هزار نفر از مردم بی‌گناه، به نوعی به دنیا درسی می‌داد مبنی بر این‌که هیچ کس بدون روبرو شدن با عواقب کارشان «سر به سر ما نگذارد».

واکنش تند او و سواستفاده از ترس توده‌‌های امریکا در هفته‌های پس از ۱۱ سپتمبر مجموعه‌ای از رویدادها را به راه انداخت که در افغانستان به پیروزی ذهنیت آقای بوش، ارتش و ۲ تریلیون دالر قرض‌شده‌اش برای ویرانی ختم شد.

به منظور جلب رضایت بین‌المللی مورد نیاز برای تطبیق اشغال و تهاجمی که می‌خواست، آقای بوش همچنین وودرو ویلسون درونی خود را – که بی‌گناهان را در جنگ جهانی اول کشت تا «جهان را برای دموکراسی ایمن کند» – سوگند داد تا با نصب یک دموکراسی به سبک غرب در افغانستان، تاریخ را به چالش بکشد.

آیا او نمی‌دانست که ده‌ها هزار سرباز بریتانیایی در قرن نوزدهم و بیش از ۱۰۰ هزار سرباز شوروی در قرن بیستم نتوانستند فرهنگ و اراده این کشور ناهموار و رنجور را به زانو درآورد؟ رییس جمهور باراک اوباما طرح آقای بوش را پذیرفت و به اشغال امریکا و همچنین وظیفه غیرممکن ایجاد دموکراسی در این کشور ادامه داد.

این قمار – ناشی از غرور آقای بوش و پرورش یافته از بی‌کفایتی آقای اوباما – یکی از بدترین اشتباهات سیاست خارجی در تاریخ مدرن امریکا بود.

در طول مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری ۲۰۱۶، دونالد ترامپ نامزد انتخاباتی از حزب خود جدا شد تا جنگ طولانی در افغانستان را محکوم کند و قول داد نیروها را به خانه بازگرداند. قلب آقای ترامپ درست کار کرد و منظور بدی نداشت. او از جنگ مریض و خسته شده بود. اما مغزش درست کار نکرد

در اوایل سال ۲۰۲۰، با تصور این‌که در آن سال دوباره به عنوان رییس جمهور انتخاب خواهد شد، آقای ترامپ وزیر امور خارجه خود را برای مذاکره درباره خروج مسالمت‌آمیز تقریباً تمام نیروهای امریکایی و پایان دادن به اشغالگری ایالات متحده اعزام کرد. دیپلمات‌های آقای ترامپ با دولت افغانستان مذاکره نکردند، بلکه با حکومت در انتظار – طا-لبان – مذاکره کردند.

توافقی که آن‌ها منعقد کردند، که مورد توافق آقای ترامپ و رهبران طا-لبان قرار گرفت، دولت افغانستان را ملزم می‌کرد ۵ هزار سرباز/زندانی طا-لبان را از زندان‌های خود آزاد کند و ایالات متحده نیز خروج نظامی خود را تا ماه می ۲۰۲۱ تکمیل کند. زمانی که آقای بایدن به قدرت رسید، با یک ضرب الاجل مواجه شد و متوجه شد که زندانیان سابق طا-لبان، به تعداد بیش از تعداد سربازان امریکایی، آزاد شده و اکنون مسلح شده‌اند.

همه ما می‌دانیم که چه اتفاقی افتاد وقتی که آقای بایدن به حضور ما پایان داد: طا-لبان کنترول دولت افغانستان را دوباره به دست گرفتند. مغز آقای بایدن درست کار کرد، اما قلبش درست کار نکرد. او می‌دانست که اکثر امریکایی‌ها، مانند آقای ترامپ، از جنگ مریض و خسته شده‌اند، اما نتوانست وضعیت وخیم موجود در خیابان‌های افغانستان را که با خروج ناگهانی امریکایی‌ها به وجود آمده بود، درک کند.

اکنون، به هیولاهای اخلاقی که آقای بوش ایجاد کرد و چرایی ادامه حیات آن برگردیم.

زمانی که آقای بوش به افغانستان حمله کرد، از کانگرس درخواست اعلان جنگ نکرد، زیرا حکومت کنونی افغانستان به ایالات متحده حمله نکرده بود، بلکه موجودی بدیع به نام مجوز استفاده از نیروی نظامی را درخواست کرد و دریافت کرد.

این موجود برای قانون اساسی ناشناخته است، زیرا ظاهراً مجوز جنگ بدون پایان علیه اهداف ناشناخته و ناشناس را می‌دهد.

اعلامیه‌های جنگ کانگرس از نظر تاریخی ثابت می‌کند که وقتی جنگ آغاز شد و هدف تسلیم شد، این اعلامیه دیگر اجازه جنگ را نمی‌داد. اما با مجوز نیروی نظامی چنین نیست. متن آن چنان گسترده و مبهم است که به هر رییس جمهوری اجازه می‌دهد در هر زمان از نیروی نظامی علیه هر شخص یا نهادی که گفته می‌شود حملات ۱۱ سپتمبر را مرتکب یا تسهیل کرده است، استفاده کند.

همه جانشینان آقای بوش بر این مجوز برای کشتن مردم در خاورمیانه تکیه کرده‌اند، حتی اگر بسیاری از آن‌ها در ۱۱ سپتمبر نوزاد بودند.

آیا روسای جمهور می‌توانند به نام امنیت ملی هرکسی را که بخواهند بکشند؟ در یک کلام، نه.

با این حال، روسای جمهور امریکا از زمانی که توماس جفرسون خرید لوئیزیانا را مهندسی کرد، چشم‌شان به ایجاد امپراتوری دوخته شده است. چقدر طعنه‌آمیز است که مردی که بیشترین مسئولیت را برای بیان شرارت‌های امپراتوری در سال ۱۷۷۶ بر عهده داشت، خود تصمیم به ایجاد یک امپراتوری در سال ۱۸۰۳ کرد. اما برخلاف آبراهام لینکلن یا وودرو ویلسون یا آقای بوش، جفرسون این کار را قانونی و بدون زور و خونریزی انجام داد.

امپراتوری سازان مدرن امریکایی به طور حتم فکر می‌کنند که می‌توانند هر دشمن واقعی یا خیالی را بکشند. آقای بوش از منبعی غیر از قانون اساسی ادعای اختیارات کرد. او همچنین مدعی شد که می‌تواند با فرستادن امریکایی‌ها به کوبا – همه برای امپراتوری – آن‌ها را از حقوق طبیعی و قانونی شان سلب کند.

همه این کشتارها، به جز برای دفاع از خود – کشتن برای امپراتوری دفاع از خود نیست – قوانین طبیعی را که تعلیم می‌دهد همه تجاوزات غیرقانونی است و هر فرد، چه امریکایی و چه غیر امریکایی، از حق بلامانع زندگی برخوردار است، نقض نمی‌کند!

درس افغانستان این است که روسای جمهور امریکا در وهله اول هیچ صلاحیت اخلاقی، قانون اساسی یا قانونی برای اعزام نیرو، دالر و دارایی به افغانستان نداشتند. آیا ایالات متحده به بهانه‌ای به دنبال ایجاد امپراطوری در کره زمین است؟ از امپراتوری سازان امریکایی نپرسید، زیرا آن‌ها از قبل سوریه، عراق، اوکراین و غزه را مورد توجه قرار داده‌اند.

نویسنده

اندرو پی ناپولیتانو

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا